معنی ضایع و خراب

حل جدول

لغت نامه دهخدا

ضایع

ضایع. [ی ِ] (ع ص) تلف. تباه. (دهار):
ایزد امروز همه کار برای تو کند
همه عالم بمراد و بهوای تو کند
از لَطَف هرچه کند با تو سزای تو کند
زآنکه ضایع نکند هرچه بجای تو کند.
منوچهری (دیوان ص 192).
خواجه احتیاط وی و مردم وی اینجا و بنواحی بکند تا از دست بنشود و چیزی ضایع نگردد. (تاریخ بیهقی ص 330). بدرستی که او ضایع نمی گرداند اجر نیکوکاران را. (تاریخ بیهقی ص 311). آلتونتاش را فرو باید گرفت و این فرصت را ضایع نباید کرد. (تاریخ بیهقی). تاکنون کارها سخت ناپسندیده رفته است و هر کس بکار خویش مشغول بوده و شغلهای سلطان ضایع. (تاریخ بیهقی 154). هر بنده که جانب ایزد عزّوجل نگاه دارد وی عزّ ذکره و جلت عظمته آن بنده را ضایع بنماند. (تاریخ بیهقی ص 255).
نکندبا سفها مرد سخن ضایع
نان جو را که زند زیره ٔ کرمانی.
ناصرخسرو.
تا آخر روز بازرگان بضرورت از عهده ٔ مقرر بیرون آمد و متحیر بماند، روزگارضایع. (کلیله و دمنه). اقوال پسندیده مدروس گشته...و ضایع گردانیدن احکام خرد طریقتی مشروع. (کلیله و دمنه)... و دین بی ملک ضایع. (کلیله و دمنه).
که ز یزدان آگهیم و طایعیم
ما همه بی اتفاقی ضایعیم.
مولوی (مثنوی).
لقمان حکیم اندر آن قافله بود، یکی گفتش از کاروانیان مگر اینان را نصیحتی کنی... تا طرفی از مال ما دست بدارند که دریغ باشد که چندین نعمت ضایع شود. (گلستان سعدی).
وصیت همین است جان ِ برادر
که اوقات ضایع مکن تا توانی.
سعدی.
صبا از من بگو یار عبوساً قمطریرا را
نمی چسبی به دل ضایع مکن صمغ و کتیرا را.
؟
|| فروگذاشته. بی تیمار که پروای آن نکنند:
دار ملک خویش را ضایع چرا باید گذاشت
مر سپاهان را چرا کرده ست بر غزنین گزین.
فرخی.
|| بیکار. مهمل. معطل. فرومانده. (دهار): اگر بیهنران خدمت اسلاف را وسیلت سعادت سازند خلل بکارها راه یابدو اهل هنر ضایع مانند. (کلیله و دمنه). || بی ثمر. بی بر. بیفایده: الحق که در آن سعی پیوسته آید و مؤونتی تحمل کرده شود ضایع و بی ثمرت نماند. (کلیله و دمنه).
نباشد ترا ضایع از کردگارت
اگر بی کسان را کنی دستیاری.
کمال اسماعیل.
فضل و هنر ضایعست تا ننمایند
عود بر آتش نهند و مشک بسایند.
سعدی (گلستان).
|| بی نگهبان: چون دید که جمع بنماز مشغول شده اند واز رختها دورند و قماشها ضایع است، قصد کرد تا رختی ببرد. (اسرار التوحید ص 124). || گم. مفقود:
یک روز شیخ را ازارپای نودوخته بودند و بر آب زده و نمازی کرده و برحبل افکنده تا خشک شود، ازارپای ضایع شد. (اسرارالتوحید ص 197). آن کاغذ زر که بخرقان ضایع شده بود ندید. (اسرارالتوحید ص 188). حسن گفت چیزی داشتم ضایع شده است. (اسرار التوحید ص 188).
از آن قبل را کردند هار مروارید
که دُرّ ضایع بودی اگر نبودی هار.
؟ (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی).
|| گندیده (مانند تخم مرغ و غیره). لغ. || هالک. (منتهی الارب). به بادشده.
- ضایع شدن، ضَیاع. (دهار). ضلال. (تاج المصادر). گم شدن:
مسلمانان مرا وقتی دلی بود
که با وی گفتمی گر مشکلی بود
کنون ضایع شد اندر کوی جانان
چه دامنگیر یا رب منزلی بود.
حافظ.
- ضایع کردن، تضییع. اضاعه. (تاج المصادر). اِهجال. (منتهی الارب). گم کردن: و از جهت آنکه سلیمان علیه السلام انگشتری ضایع کرد ملک از وی برفت. (نوروزنامه). بباد دادن.
- ضایع گذاشتن، از دست نهادن. اهمال کردن در...
- ضایع گردانیدن، تضییع.

ضایع. [ی ِ] (اِخ) عثمان بن بالغ الضایع. وی از عمروبن مرزوق و از وی محمدبن بکربن داسه البصری روایت کند. (سمعانی).

ضایع. [ی ِ] (اِخ) لقب شاعری است از بنی ضبعهبن قیس بنام عمروبن قمئه بن ذریح بن سعدبن مالک بن ضبیعهبن قیس بن ثعلبه الشاعر. وی با امروءالقیس به بلاد روم رفت و بدانجا درگذشت، و از این روی او را ضایع گفتند که در سرزمینی غیر وطن خود بمرده است. سمعانی گوید: و هو اول من عمل فی الجبال شعرا. (انساب سمعانی ورق 359).


خراب

خراب. [خ َ] (ع مص) ویران شدن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از تاج المصادر زوزنی) (دهار). || (اِمص) ویرانی. بیرانی. (از منتهی الارب) (یادداشت بخط مؤلف) (دهار):
ز مهر و کین تو چرخ و فلک گوهر ساخت
که هر دو مایه ٔ عمران شد و اصل خراب.
مسعودسعدسلمان.
|| (اِ) محل مهجور. (ناظم الاطباء). ویرانه. محل خراب شده. مخروبه. بیغوله. ج، اخربه، خرب:
بودم حذور همچو غرابی برای آنک
همچون غراب جای گرفتم بر این خراب.
مسعودسعدسلمان.
جغد شایسته تر آمد بخراب.
ادیب صابر.
خراب عالم و ما جغدوار این نه عجب
عجب از آنکه نمانند جغد را بخراب.
سوزنی.
به سخن در خراب گنج نهد
به سخن گنج را خراب کند.
خاقانی.
زآن بهشتم بدین خراب افکند
گم شد از من چو روز گشت بلند.
نظامی.
آتش بیار و خرمن آزادگان بسوز
تا پادشه خراج نخواهد خراب را.
سعدی.
- امثال:
خراب را خراج نباشد.
|| (ص) ویران. مقابل آباد. (از برهان قاطع) (از رشیدی) (از جهانگیری) (از انجمن آرای ناصری) (از ناظم الاطباء) (از غیاث اللغات) (ترجمان علامه ٔ جرجانی). مقابل معموره:
سروبنان کنده و گلشن خراب
لاله ستان خشک و شکسته چمن.
کسائی.
مرا گفت بگیر این و بزی خرم و دلشاد
وگر تنت خراب است بدین می کنش آباد.
کسائی.
شد آن شهر آباد یکسر خراب
به سر بر همی تافتی آفتاب.
فردوسی.
چرا غم خورم زین جهان خراب
دمی خوش برآرم ز جام شراب.
فردوسی.
بدو درنشیند نگردد خراب
ز باران و از برف و از آفتاب.
فردوسی.
دفتر به دبستان بود و نقل به بازار
وین نرد بجایی که خرابات خرابست.
منوچهری.
فرونشانَد آشوبها را و بمیرانَد فتنه ها را و خراب کند علامتهای آنرا. (تاریخ بیهقی).
ای سپرده عنان دل به خطا
تنت آباد و دل خراب وجان بی آب.
ناصرخسرو.
ترسم که زیر پای زمانه ی خراب گر
آن باغها خراب شود و آن خانه ها تلال.
ناصرخسرو.
خراب کرده ٔهر کس تو کرده ای آباد
مباد هرگز آبادکرده ٔ تو خراب.
امیرمعزی.
خرابست آن جهان کاوّل تو دیدی
اساس نو کنون نتوان نهادن.
خاقانی.
دلم ز دست تو آبادگر نمی گردد
بیار آتش و در خانه ٔ خراب بریز.
خاقانی.
مصطفی آمده به معماری
که دلم را خراب دیدستند.
خاقانی (دیوان ص 878).
چو من بگذرم زین جهان خراب
بشویید جسم مرا با شراب.
؟
|| مست. لایعقل. بیخود از شراب. مست طافح. (از برهان قاطع) (از رشیدی) (از فرهنگ جهانگیری) (از انجمن آرای ناصری) (از ناظم الاطباء). سیاه مست. مست مست. (یادداشت بخط مؤلف):
سوی زر باید رفتن بصبوح
خویشتن کردن مستان و خراب.
منوچهری.
خداوند ما گشته مستی خراب
گرفته دو بازوی اوچاکران.
منوچهری.
دانی که جهان روبخرابی دارد
تو نیز شب و روز همی باش خراب.
خیام.
کس در ده نیست جمله مستند
بانگی بده خراب در ده.
خاقانی.
گاه مستی و گه خرابی تو
کس نداند که از چه بابی تو.
اوحدی.
البلبل یتلو صحف العشاق
و النرجس کالعشور فی الاوراق
مهتاب و شراب ناب و معشوق خراب...
؟ (ترجمه ٔ محاسن اصفهان).
ای دریغا گر شبی در بر خرابت دیدمی
سرگران از خواب و سرمست از شرابت دیدمی.
سعدی (بدایع).
عجب نیست بالوعه گر شد خراب
که خورد اندر آن روز چندان شراب.
سعدی.
ایدل آندم که خراب از می گلگون باشی
بی زر و گنج بصدحشمت قارون باشی.
حافظ.
دیریست که در پای خم افتاده خرابیم
همسایه ٔ دیوار به دیوار شرابیم.
؟
- امثال:
شب آدینه وی مست خراب.
|| غیرمزروع. ناکشته. بایر:
بجایی که بودی زمینی خراب
وگر تنگ بودی به رود اندر آب.
فردوسی.
هرچه جز از شهر بیابان شمر
بی بر و بی آب و خراب و یباب.
ناصرخسرو.
آسمانی است کز گریبان آب
بر زمین خراب می چکدش.
خاقانی.
|| شکسته. (یادداشت بخط مؤلف). || آوار. (یادداشت بخط مؤلف). || مورد تاخت و تاز واقع شده. تاراج شده. پایمال. منهدم. نابودشده. (از ناظم الاطباء):
وگر آبگیری که باشد خراب
از ایران و از رنج افراسیاب.
فردوسی.
|| ضایع. تباه شده. فاسدشده. (از برهان قاطع) (از غیاث اللغات) (از ناظم الاطباء):
چه می خواهی از این حال خرابم.
باباطاهر عریان.
گر ننگری این تن خرابم
آخر رخ خود نما بخوابم.
امیرخسرودهلوی.
|| شریر. فاسد. || خوار. ذلیل. (ناظم الاطباء).
- خراب ساختن، ویران کردن. ویرانه کردن:
نسازد همی کشور خود خراب
سپاری بمن تاج بی کین و تاب.
فردوسی.
رجوع به خراب کردن شود.
- خراب شدن، ویران گشتن. خراب گردیدن. بایر شدن. مقابل آباد شدن. ویرانه گشتن:
شد آن شهر آباد یکسر خراب
بسی بر همی تافتی آفتاب.
فردوسی.
رجوع به خراب گشتن شود.
- خراب کردن، ویران ساختن. بیرانه کردن: فرونشانَد آشوبها را و بمیرانَد فتنه ها را و خراب کند علامَتهای آن را. (تاریخ بیهقی). رجوع به خراب و خراب ساختن شود.
- خراب کرده، ویران ساخته. ویرانه کرده:
خراب کرده ٔ هر کس تو کرده ای آباد
مباد هرگز آبادکرده ٔ تو خراب.
امیرمعزی.
- خراب گردیدن، خراب شدن. رجوع به خراب گشتن و خراب شدن شود.
- خراب گشتن، ویران شدن. ویرانه شدن:
یکی جای خواهم که فرزند من
همان تا بسی سال پیوند من
بدو درنشیند نگردد خراب
ز باران و از برف و از آفتاب.
فردوسی.
وگرنه ملک و دین خراب گردد.
_ (l50k) _
(مجالس سعدی ص 26).

خراب. [خ َ] (اِخ) لقب ذکریابن یحیی واسطی محدث است و او چون لقب خود خراب بود. (از منتهی الارب).

فرهنگ عمید

ضایع

تباه، بیکاره، بی‌فایده،
[قدیمی] بی‌اعتبارشده،
* ضایع شدن: (مصدر لازم)
تباه شدن، نابود شدن،
بیهوده شدن،
* ضایع کردن: (مصدر متعدی) تباه کردن، نابود کردن،
* ضایع گذاشتن: (مصدر متعدی) [قدیمی] فروگذاشتن، مهمل گذاشتن،


خراب

ویران، مخروبه: ساختمان خراب،
فاقد حالت عادی: روحیهٴ خراب،
ازکارافتاده: دستگاه خراب،
گندیده، فاسد: میوۀ خراب،
آشفته: موی خراب،
[مجاز] بی‌رونق: بازار خراب،
[عامیانه، مجاز] بیمار، بدحال: حال خراب،
[مجاز] بدمست: مست و خراب،
[مجاز] نادرست، تباه،

مترادف و متضاد زبان فارسی

ضایع

باطل، بی‌فایده، بیهوده، سقط، تباه، تلف، خراب، فاسد، مخروب، نفله، هدر، هرز،
(متضاد) آباد

معادل ابجد

ضایع و خراب

1690

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری